پرژین

ساخت وبلاگ

من فکر می کنم همه انسان ها در هر سطحی که باشند چیزهایی هست که دلشان بخواهد داشته باشند ولی ندارند.

نداشتن آشنای مشترک یک نداشتن دردناک است که من  دارم به غیرقابل تحمل ترین شیوه ممکن تحملش می کنم.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 142 تاريخ : شنبه 31 ارديبهشت 1401 ساعت: 13:51

پدربزرگ من یک باغ خیلی بزرگ داشت که در همسایگی چند باغ بزرگ دیگر بود.از آن باغ یک گندمزار سبز و بزرگ در خاطرم مانده است و صداهایی که از گندمزار به گوش می رسید و مادرم که به من و سارا هشدار می داد،قدم در گندمزار نگذاریم.چون مار دارد.یک تکه سنگ صاف و بزرگ که پدربزرگم روی آن نماز می خواند هم یادم است و چندین چشمه کوچک و یک چشمه بزرگ پر ابهت که می گفتند شب ها ملکه مارها به آنجا می آید و آب می خورد.درختان زردآلو و بادام و زلزالک قرمز و زرد و درختان سیبی که مرز باغ پدربزرگم با باغ همسایه بود هم خیلی روشن توی ذهنم است و البته درختان کوتاه  انجیر با آن برگهای پهن و بوته های زیبای توت فرنگی و برگهای سبز و ترش زرشک یک گوشه هایی در ته ذهنم هستند و چطور می توانند نباشند وقتی در کندن برگ های سبز و ترش زرشک با چنان خارهای وحشتناکی آنچنان ماهر شده بودیم که با یک حرکت سریع هم برگ ها را می کندیم و هم دستمان زخمی نمی شد.نمک می زدیم و بهترین طعم های زندگی را به خودمان می چشاندیم.می رفتیم گیاه های خوراکی را می کندیم و با سرکه و نمک‌ چنان ترکیبی می ساختیم که خود طبیعت تعجب می کرد.همه این ها روشن و مبهم جلوی چشمانم است.اما،قوی ترین خاطره مربوط به پیدا کردن بزرگترین چقاله هایی بود که به عمرم دیده ام در گوشه ای کنار پرژین باغ پدربزرگم.کسی آنها را چیده بود و آنجا گذاشته بود و حالا ما که چندین بچه و چندین بزرگتر بودیم،بین برداشتن آنها و آنجا گذاشتنشان مردد بودیم.کسی از باغ ما چقاله کنده بود و آنجا گذاشته بود.آیا اگر ما آنها را برمی داشتیم دزدی کرده بودیم؟نظر جمع این شد که خیر و ما بچه ها چقاله ها را برداشتیم.اما، مادرم مخالف بود و اصرار داشت که حرام است.کسی به نظر مادرم اهمیت نداد و ما پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 141 تاريخ : پنجشنبه 29 ارديبهشت 1401 ساعت: 10:03

غرق در افکار درهم برهم،داشتم رانندگی می کردم.ناگهان یک موتوری پیچید جلوی پایم.تمام تلاشم را کردم که ترمز بگیرم.اما،ترمز کامل نگرفت و ماشین خورو به موتور و دو سرنشینش.یکی از سرنشینان جوان موتور قبل از سقوط موتور،اول پرید روی صندلی موتور و بعد هم روی جدول فرود آمد.سرنشین بعدی اما،با موتور خورد زمین.البته که به سرعت بلند شد و تا توانست فحش داد.اما،فحش چیزی نبود در مقایسه با اتفاقی که ممکن بود پیش بیاید.اتفاق به خیر گذشته بود.اما،تا دو ساعت بعد پاهایم بهانه برای لرزیدن پیدا کرده بود و چشم هایم برای گریه کردن. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 123 تاريخ : پنجشنبه 29 ارديبهشت 1401 ساعت: 10:03

خواب خوبی دیده ام.با دمپایی گیر کرده بودم در گِل غلیظی و می دانستم با این وضعیت نمی توانم از کوه بالا بروم.همین را به دوستانم گفتم و ناگهان نگاهم چرخید روی پاهایم.کفش پایم بود و خبری هم از گِل نبود.عصر امروز هم خواب چشمانم را بی آنکه خودم بخواهم،ربوده بود.مدت خواب کم بود و البته زمانش مهم نیست.مهم این است که خوابی که خودش آمده بود با احساس جهیدن یک گربه بزرگ از زیر تختم،خودش پرید.صبح بعد از بیدار شدن می دانستم مسیرمان هموار خواهد شد و عصر بعد از بیدار شدن فقط آرزو کردم آن گربه، غصه این روزهایمان باشد که همانطوریکه بدون اطلاع ما آمده است،بدون اطلاع ما برود و هرگز برنگردد. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 155 تاريخ : پنجشنبه 29 ارديبهشت 1401 ساعت: 10:03